جدول جو
جدول جو

معنی حرف مال - جستجوی لغت در جدول جو

حرف مال
زخم زبان
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(حَ فِ مُ)
سخن پوچ. سخن بی پا. حرف پوچ. گفتۀ بیهوده. حرف بی هوده. حرف بی ارزش، بی ارزش از هر چیز که باشد
لغت نامه دهخدا
(حُبْ بِ)
رجوع به حب شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ سَ)
حرف سرد. (مجموعۀ مترادفات ص 209)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ یِ)
الف تأسیس. رجوع به حرف دخیل شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ جارر)
یکی از حروف جاره. حرف اضافه
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ بَ دَ)
شمس قیس گوید: کافی است اعجمی که در وصل بدل همزۀ ملینه در لفظ آرند چنانکه بندگک و بندگی و بندگان و دایگک و دایگی و دایگان. (المعجم فی معاییراشعارالعجم ص 172). و رجوع به حروف بدل و ’گ’ شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ وَ)
یکی از حروف قافیه است. آن است که روی ّ به آن پیوندد و آن در شعر پارسی الف است و ذال و کاف و ها و یا، و حروف اضافت، و حروف جمع، و حروف مصدر و حروف تصغیر و حروف رابطه و شرح همه در فصل روی ّ گفته آمده است
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مُ مَ)
حرف بی نقطه:ا، ح، د، ر، س، ص، ط، ع، ک، گ، ل، م، و، ه. در مقابل حروف معجم، حرف پوچ. سخن بی معنی
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَ / مِ)
حرف شهوت. شمس قیس در عنوان حرف میل و شهوت گوید: باء و الف و راء است موصول به هاء بیان حرکت، که در اواخر اسامی معنی میل و شغف دهد به چیزی، چنانکه غلام باره و روسبی باره و سخن باره و جامه باره، یعنی پسردوست و روسبی دوست و سخن دوست و جامه دوست. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 168). رجوع به باره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ عِ)
پساوند صفت فاعلی. شمس قیس گوید: کاف و الف و راء است که در اواخر افعال معنی فاعلیت دهد، چنانکه کردگار و آفریدگار و آموزگار ودر اواخر اسماء و صفات معنی نعت دهد، چنانکه سازگارو کامگار و آموختگار و نزدیک بدین معنی یادگار و روزگار. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم ص 166). رجوع به ’گار’ شود. و نیز در عنوان حرف فاعل و صفت گوید: الفی است که در اواخر اصول، معنی فاعلیت دهد، چنانکه دانا و بینا و شنوا و گویا و در آخر نعوت معنی اتصاف دهد بدان صفت، چنانکه زیبا و شکیبا. (المعجم ص 154)
لغت نامه دهخدا
(حَ فِ مَدد)
حرف عله است هنگامی که ساکن باشد و حرکت حرف پیش از آن هم جنس وی باشد، پس هر حرف مد حرف لین است نه بعکس و الف همواره حرف مد است. و واو و یاء گاهی حرف مد و گاهی حرف لین است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حرف باطل
تصویر حرف باطل
سخن بیهوده یاوه
فرهنگ لغت هوشیار
چرت، عبث، مهمل، یاوه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مکان و دره ای که برف را در آن برای فصول گرم ذخیره می کردند
فرهنگ گویش مازندرانی
چهارپایان حرام گوشت مانند: اسب و الاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یا نه سر، واقع در هزارجریب از منطقه ی شهرستان.، روستایی از دهستان بندپی بابل، یخچال طبیعی، آیینی در لاریجان
فرهنگ گویش مازندرانی
خردادماه فرس قدیم
فرهنگ گویش مازندرانی